من میتونم

وبلاگی برای من

من میتونم

وبلاگی برای من

روز دوم

خدا را شکر امروز روز آرومی بود. بعد از شبی که تقریبا دختره نگذاشت بخوابم. صبح مامان خوبی بودم و لااقل یه چایی دم کردم و صبحانه پسره را بهش دادم و راهی مدرسه اش کردم. پاداش نیکوکاریم را هم خیلی زود گرفتم. مادر جانم تلفن زد و پیشنهاد داد ناهار بریم آنجا. آقای پدر هم که ظهر نمیومد خانه و من هم کاری نداشتم و با کمال میل پذیرفتم. صبحانه یک برش تست سنان با یک قاشق سالاد الویه خوردم و ناهار یک و نیم کف گیر برنج با یک ملاقه خورش سبزی و شام یک کاسه سوپ آماده مگی با یک کف دست نان بربری. هر سه کاملاْ رضایت بخش بودن. ولی راستش سر میز ناهار با اینکه سیر شده بودم دوست داشتم بازم بخورم که جلوی خودم ایستادم و نگذاشتم.امروز حسابی گلوم درد میکرد و آب بی آب ولی به جاش ۴تا لیوان چای معمولی خوردم با دو تا خرما و یک قاشق مرباخوری عسل و ۳ لیوان چای لاغری دکتر سینا که من به حساب آنتی اکسدانش میخورم و خیلی دل خوش به لاغر کننده بودنش نکردم و دو تا لیوان هم ویتامین سی جوشان خوردم و یک لیوان شیر نسکافه گرم و یک سیب که البته این آخری را نفهمیدم که خوردم. یعنی یه گاز بهش زدم و بعد گمش کردم و روی شناختی که از خودم دارم میدونم که باید خورده باشمش. یک موفقیت دیگه اینکه فقط دو بار عصبانی شدم. یک بار سر میز ناهار که پسره دستش را زده بود زیر چونه اش و نشسته بود و نزدیک بود از خونه پرتش کنم بیرون و یک بار هم بعد از ظهر که دختره هی آب را باز کرد روی خودش و لباسش را خیس کرد و من چون سرما خورده است نگرانش بودم و لباسش را عوض کردم و اون دوباره رفت سر آب و انقدر این کار ادامه پیدا کرد که دیگه خانه مادرم لباس خشکی براش نداشتم.یه خوبی خیلی خوب امروز این بود که بعد از مدتها فرصتی پیدا کردم سر وقت ایمیلهام را چک کنم و به صفحه فیس بوکم سری بزنم. بد جوری چسبید. درضمن خوشحالم که با این که به قصد کم کردن روی خودم توسط خودم این صفحه را باز کردم میبینم که توی این فضا هم دارم دوستایی برای خودم پیدا میکنم که مشوقم هستن و درضمن بیخود و بی جهت دارم احساس میکنم که روز به روز دارم لاغرتر میشم- آره زندگی خوبه و منم قراره دوباره  به زودی سبک و باریک و خوش هیکل باشم. امروز حال و حس ورزش نبود یعنی من میخواستم یک کمی راه برم ولی پاهام باهام راه نیومدن و فقط صبح ۱۵ دقیقه هولاهوپ زدم. امیدوارم که فردا آدم تر از امروز باشم و درست تر از امروز زندگی کنم.

نظرات 2 + ارسال نظر
مازیار پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:11 ب.ظ http://nonsmoke.blogsky.com

خوبه. حسابی داری موفق میشی. داری خوب پیش میری چیزی که الان می خوری چند درصد مقدار غذلیی که روزهای قبل از رژیم میخوردی؟
شنیدم یا دقیقاْ یادم نیست یه جایی خوندم اگه مقدار غذاتو نصف کنی حالا هر چقدر که باشه در عرض ۲ ماه مقدار قابل توجهی وزن کم میکنی. البته به ندازه ای که به بدنت آسیب نرسه. پیشنهاد میکنم دکترم بری فکر کنم انگیزه بهت بده.

خوب من فعلا عملا فقط سعی کردم شیرینی را از برنامه غداییم حذف کنم و سالمتر بخورم. یعنی کمی میوه و سالاد و لبنیات را وارد برنامه کنم. مهمتر از همه میخوام تمرکزم را روی آگاهانه خوردن بگذارم. چون خیلی وقتا بدون این که گرسنه باشم و از روی حواس پرتی مشغول خوردن میشم و اصلا نمیفهمم چی خوردم که حتی بتونم بگم ازش لذت بردم یا نه!

tecton پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:25 ب.ظ http://S-parlos.blogsky.com

سلام دوستم
روندتون ادامه داشته باشه عالی میشه...یاد ورزش نبودم ولی حتما ورزش کنید هولاهوپ نمی دونم چیه ولی دراز نشست را از تعداد کم حتما شروع کنید حتی از یکی همینطور پیاده روی که خودتون می رید حتما!
چرا آب رو منع می کنید؟!مگه چاق کنندست؟! تازه به نظرم قبل غذا اگه آب بخورید و بعد شروع به غذا بخورید اشتهاتون کم تر هم میشه و بهتر باشه

مرسی از توصیه ها - البته آب خیلی خوبه فقط من گلوم درد میکنه خوب واقعا خیلی امیدوار نیستم اما دوست دارم بتونم کاری بکنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد