قبلا هم متوجه شده بودم که من و دختره یه شب درمیون میخوابیم. یعنی یه شب اون درست نمیخوابه و یه شب که اون بی سر و صدا مثل بچه آدم میخوابه خودم بیخواب میشم! شب قبل هم از همین شبا بود. تو فکر قذافی بودم که مردم خودش را بمباران میکنه و داشتم فکر میکردم وقتی کنترل خودم را از دست میدم و سر بچه هام داد میزنم منم دقیقا دارم همین کار را میکنم. بهتره جنگنده هام را یک کمی جمع و جور کنم و لااقل باهاشون به مردم خودم دیگه حمله نکنم. ولی باور کنید همه اش تقصیر خود مردمه که این جوری میشه. اگه سرشون بندازن زیر و مثل آدم زندگی کنن که این مشکلات پیش نمیاد. مشکلات از جایی شروع میشه که وایمیسن توی چشمات نگاه میکنن به جای کاری که تو توقع داری بکنن کاری را که خودشون دلشون میخواد میکنن.
به هر حال با و جدان آزرده و دماغ گرفته که نمیشه خوابید. صبح هم صبحانه پسره و بعد هم آقای پدر را دادم و راهیشون کردم. کلی کار داشتم اما دوستم تلفن زد و یک ساعت و بیست دقیقه درددل کرد و درنیتجه من باز به هیچ کاری نرسیدم.
دختره را جمع و جور کردم و رفتیم بازار روز خرید. انقدر صفها طولانی بودن که یکی دو قلم از خریدام بیشتر انجام نشد و دیدم داره دیر میشه و رفتم دنبال پسره. اومدیم خونه مرغهای که خریده بودم را شستم و فریزر کردم و یه مقدارش را هم به سیخ کشیدم و کباب جانانه ای ازشون درآوردم. بعد از ناهار هم آشپزخونه را تمیز کردم و دو ساعتی به اتفاق بر و بچه ها خوابیدیم. با دختره رفتیم حمام و موهامون را سشوار کشیدیم و رفتیم مهمانی. کارنامه امروز من این شد: صبحانه یک برش تست سنان با یک قاشق سالاد الویه و نهار مقداری جوجه کباب بدون نان و شام کمی سالاد و یک قاشق سوفله بادمجان و دو قاشق بیف استراگانف و یک عدد پیراشکی گوشت. سر جمعش توی روز ۵ لیوان آب و ۵ لیوان چای سیاه و چای لاغری خوردم و یک سیب و یک پرتقال و یک لیوان شیر و نصف برش کیک شکلاتی. به به چه رژیم خوبی!!
ربع ساعت پیاده روی و ربع ساعت هولاهوپ هم شد فعالیت برنامه امروزم. همه وعده های غداییم کاملا رضایت بخش بودن و سیبم را هم گم نکردم بلکه خوردم. فقط کیک را بیخود و بی جهت و با عذاب وجدان خوردم
به نظرم کم کم باید مقدار غذاتون رو کم کنید ولی تنوعش خوبه
چیزی رو که می خواین بخورید یا با لذت بخورید یا اصلا نخورید با عذاب وجدان که گفتین خندم گرفت